[ و در گفتار دیگرى که از این مقوله است فرمود : ] از مردمان کسى است که کار زشت را ناپسند مىشمارد و به دست و زبان و دل خود آن را خوش نمىدارد ، چنین کسى خصلتهاى نیک را به کمال رسانیده ، و از آنان کسى است که به زبان و دل خود انکار کند و دست به کار نبرد ، چنین کسى دو خصلت از خصلتهاى نیک را گرفته و خصلتى را تباه ساخته ، و از آنان کسى است که منکر را به دل زشت مىدارد و به دست و زبان خود بر آن انکار نیارد ، چنین کس دو خصلت را که شریفتر است ضایع ساخته و به یک خصلت پرداخته ، و از آنان کسى است که منکر را باز ندارد به دست و دل و زبان ، چنین کس مردهاى است میان زندگان ، و همه کارهاى نیک و جهاد در راه خدا برابر امر به معروف و نهى از منکر ، چون دمیدنى است به دریاى پر موج پهناور . و همانا امر به معروف و نهى از منکر نه اجلى را نزدیک کنند و نه از مقدار روزى بکاهند و فاضلتر از همه اینها سخن عدالت است که پیش روى حاکمى ستمکار گویند . [نهج البلاغه]
اوخوشبخت بود.زیراهیچ سوالی نداشت .اما روزی سوالی به سراغش آمد وازآن پس خوشبختی دیگر چیز کوچکی نبود.اوازخدا معنی زندگی را پرسید.اما خدا جوابش را با همان سوال خودش داد. خدا گفت: اجابت تو همین سوال توست. سوالت را بگیر و در دلت بکارو فراموش نکن که این دانه ای است که آب و نورمی خواهد. او سوال را کاشت.آبش داد و نورش داد. سوال جوانه زد و شکفت و ریشه کرد . ساقه و شاخه وبرگ. وهر ساقه سوالی شد وهر شاخه وهربرگ سوالی! واوکه تنها یک سوالداشت ؛ درختی شد که ازهرسرانگشتش سوالی آویخته بود. وهربرگ تازه ؛ دردی تازه بود وهربارکه ریشه فروترمی رفت ؛ درد او نیز عمیق ترمی شد! فرشته ها می ترسیدند. فرشته ها ازآن همه سوال ریشه دار می ترسیدند.اما خدا گفت: نترسید!درخت او میوه خواهد داد . وباری که این درخت می آورد معرفت است! فصل ها گذشت ودردها گذشت درخت اومیوه داد و بسیاری آمدند وجواب های اورا چیدند.اما دردل هرمیوه ای ؛بازدانه ای بود وهردانه آغازدرختی وهر که میوه ای را برد در دل خودبذر سوال تازه ای را کاشت.« این است قصه زندگی آدم ها »این را فرشته ای به فرشته ای دیگر گفت!
ورود به بخش مدیریت